مخیر ماندن بین دو رکعت نماز و ورود به بهشت
یکی از اصحاب روزی به یارانش میگفت: اگر به ورود به بهشت و گزاردن دو رکعت نماز مخیر میشدم، گزاردن دو رکعت نماز را بر میگزیدم، او را گفتند: چگونه؟ گفت: زیرا که در بهشت به حظ خود مشغول خواهد شد و در گزاردن دو رکعت نماز، به حق پروردگار خویش.
ماجرای رحمت خدا به یک عارف ناامید!
در احیاء آمده است: عارف شبلی را به خواب دید و او را پرسید که: خداوند با تو چه کرد؟ گفت: با من ستیزه کرد تا نومید شدم، پس چون نومیدیم را دید، مرا در رحمت خود فرو برد.
مدارا با بندگان در ایستگاه حسابرسی
کسی، صاحب کمالی را در خواب دید و از حالش پرسید و او خواند: به حساب ما رسیدند، پس آنگاه منت گذارد و ما را آزاد ساختند، آری! شیوه شهر یاران با بندگان خود چنین است، که با آنان مدارا کنند.
آرزویی که عبدالملک بن مروان هنگام مرگ کرد
عبدالملک بن مروان به هنگام مرگ از کاخش، گازری را که لباسهای شسته شده را به زمین میزد، نگاه کرد و گفت: ای کاش من لباسشو بودم! و عهدهدار خلافت نشده بودم! پس سخنش به (ابوحازم) رسید و در پاسخ گفت: سپاس پروردگار را که آنان را در مرتبهای قرار داد که چون مرگشان فرا رسید، آرزوی آن کنند که در مقامی باشند که ما، در آنیم و چون مرگ ما فرا رسد، آرزو نکنیم که در مقام آنان باشیم.
کلیدهایی که برای ورود به بهشت لازم است+ پاسخ رسول خدا(ص)
معاذ بن حبل گفت: پیامبر(ص) را گفتم: مرا به کاری آگاه کن که به بهشتم برد! و از آتش دوزخ دور دارد، رسول(ص) گفت: از کار بزرگی سؤال کردی. اما بر کسی که آن را انجام دهد دشوار نیست. خدا را بندگی کن و هیچ چیز را انباز او قرار مده! و نماز به پا دار! و زکات بده! و در ماه رمضان روزه بگیر و حج خانه خدا را به جای آر! پس آن گاه گفت: خواهی ترا به درهای خیر هدایت کنم؟ گفتم: آری! این فرستاده خداوند!
گفت: روزه همچون سپری است و صدقه آتش خطاکاریها را خاموش میکند، همچنان که آب، آتش را فرو مینشاند، نماز انسان در دل شب، شعار نیکوکاران است، سپس این آیه را خواند: «تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ ٱلْمَضَاجِعِ...»، سپس گفت: خواهی تو را به اساس هر کار و ستون استوار و نقطه اوج آن را آگاه کنم؟ گفتم: آری! این فرستاده پروردگار!
گفت: پایه آن اسلام است و ستون استوار آن نماز و نقطه اوج آن جهاد در راه خدا است، سپس گفت: خواهی تو را به اساس کلی آن را آگاه کنم؟ گفتم: آری! این فرستاده خدا! گفت: این را در اختیار خود بگیرد و به زبانش اشاره کرد، گفتم: آیا ما را به آنچه گوییم بازخواست کنند؟ گفت: ای معاذ! مادرت به عزاید بنشید! جز این است که مردمی که به رو، یا دماغ در آتش افتد، درو شده زبانهای خود بودهاند.
قضا کردن نماز 30ساله یک زاهد!
زاهدی گفته است: نماز 30 ساله خود را که در صف نخست نمازگزاران بجا آورده بودم، به ناچار به قضا برگردانم. از آن روی، که روزی به سببی درنگ کردم و در صف نخست، جایی نیافتم، پس در صف دوم ایستاد، اما خود را بدین سبب از دیگران شرمساز دیدم و پیشی گرفتم و به صف نخست آمدم و از آنگاه دانستم که همه نیازهایم، آلوده به ریا و آکنده از لذت توجه مردم به من بوده است و اینکه ببینند که من از پیشگامان کارهای نیک بودهام.
نسخه عجیب یک طبیب
تنی از ابدال گفته است که: در بلاد مغرب، گذرم به پزشکی افتاد که بیمارانی نزد او بودند و برای آنان شیوه درمانشان میگفت. پس، پیش رفتم و گفتم: خدا بر تو ببخشاید بیماری مرا درمان کن! ساعتی در چهره من نگریست و گفت: ریشههای فقر و برگ صبر و هلیله فروتنی را بگیر! و در ظرف یقین جمع کن! و آب خوف بر آن ریز! و آتش اندوه در زیر آن بیفروز! سپس آن را در صافی مراقبه بپالای! و در جام خرسندی ریز و با شراب توکل بیامیز و با دست صدق آن را بخور و با کاسه استغفار آن را بیاشام و سپس، با آب پرهیزکاری دهان خود را شستشو ده! و از حرص بپرهیز! پس، امید که پروردگار، تو را شفا دهد.
همنشینان بهلول در قبرستان!
پارسایی گفت: روزی به یکی از گورستانها رفتم و بهلول را دیدم و او را گفتم: اینجا چه میکنی؟ گفت: با گروهی همنشینی دارم، گفت: که مرا نمیآزارند و اگر از یاد آخرت باز مانم، آگاهم کنند و اگر پنهان شوم، از من پنهان نشوند.